گروه فرهنگ و ادب: وجود لغت ترکی در زبان فارسی به ویژه در اشعار فارسی شاعران آذربایجانی و همچنین وجود لغات بی‌شمار فارسی در زبان ترکی هرگز نشان‌گر ترکی بودن زبان پیشین آذربایجان نیست و یا برعکس نشان‌گر فارس‌زبان بودن ترکان هم نیست.

گروه فرهنگ و ادب: وجود لغت ترکی در زبان فارسی به ویژه در اشعار فارسی شاعران آذربایجانی و همچنین وجود لغات بی‌شمار فارسی در زبان ترکی هرگز نشان‌گر ترکی بودن زبان پیشین آذربایجان نیست و یا برعکس نشان‌گر فارس‌زبان بودن ترکان هم نیست. همچنان که وجود لغات فراوان روسی در زبان مردم جمهوری آذربایجان نیز نشانی از روس بودن مردم باکو نیست. به عنوان نمونه اشعار قطران تبریزی به پارسی دری است و به یقین این زبان با همسایگی با ترکان و بخاطر حکومت‌های غزنوی و سلجوقی، واژگانی از زبان ترکی نیز پذیرفته است. البته تعداد این واژگان بسیار کم است و برخی افراد جریان قومی که ریشه‌شناسی بلد نیستند، مبالغه می‌کنند. برای نمونه اسدی توسی می‌سراید: سر ماه دادش کلاه و کمر/یکی مهر منجوق و زرین سپهر. که واژه​ ی منجوق احتمالا ریشه​‌ی ترکی دارد. و چندتا از لغت و نام‌های اشرافی ترکی در کتاب تاریخ بیهقی نیز دیده می‌شود و همگی به این نکته اشاره می‌کنند که این واژگان اندک (که اغلب واژگان نظامی هستند یا سیاسی یا لقب مانند خاقان) بخشی از زبان پارسی دری پذیرفته شده​‌اند.

وجود لغت ترکی در اشعار فارسی شاعران آذربایجانی نشان‌گر ترکی بودن زبان پیشین مردم آذربایجان نیست
وجود لغت ترکی در اشعار فارسی شاعران آذربایجانی نشان‌گر ترکی بودن زبان پیشین مردم آذربایجان نیست

در رابطه با اسدی توسی، شاعری که بخش زیادی از عمر خود را در تبریز گذراند و در همین شهر و در مقبره الشعرا به خاک سپرده شد، نویسنده‌​ای ادعا می‌کند: «می توان به لغت فرس اسدی نیز در باب رواج زبان ترکی در آذربایجان استناد کرد. اسدی توسی مولف لغت فرس اسدی که در قرن پنجم می‌زیسته است لغات فارسی و ترکی رایج در خراسان را در کتاب خود گردآوری کرده است و علاوه بر آن به برخی از کلمات و لغات رایج در مناطق دیگر ایران نیز اشاره نموده است. به عنوان نمونه وی در توضیح لغت “پالیک” می‌نویسد: «پای افزار بود، به آذربایجان چارق خوانند.» (لغت فرس، ص۲۷۷) لغت چارق که در قرن پنجم در آذربایجان استعمال می‌شده است در دیوان لغات الترک محمود کاشغری هم چنین آمده است: «جَرِقـْلادی: اُلْ اَذاقِنْ جَرقْلادی. یعنی: او به پای خود چارق پوشید. (جَرِقْلارْ- جَرِقْلاماقْ). (دیوان لغات الترک، ترجمه فارسی ص۵۷۸)» اما درباره استفاده کاشغری از لغت فوق باید گفت: اول این که واژه​ ی “چارق” با ترکی “جرق” تفاوت لفظی و آوایی زیادی دارد. دوم اینکه در برخی از نسخه​ ها این واژه نیامده است. برای نمونه لغت​نامه ​ی دهخدا می‌نویسد: «پالیک (اِ مرکب) (شاید از «پا» بمعنی پای، رِجل و «لیک» ادات نسبت باشد) شم. چارق. پای افزار از چرم گاو و رشته‌ها در او بسته. (لغت نامه اسدی). پای افزار از چرم گاو و رشته‌ها در او بسته به موضع و در آذربایجان آن را شم خوانند. (فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی). پای افزار بود، به آذربایجان چارق خوانند. (فرهنگ اسدی چ تهران). پای افزار چرمین.

به گمان این نگارنده، اگر نسخه​ ی نخجوانی درست نباشد (یعنی هم‌برابر این واژه در گویش کهن آذربایجان شم نباشد)، اصل این واژه شاید چیزی مانند ژالغ/جالغ/خالغ/چارخ یا یک واژه​ی ایرانی دیگر باشد که بخاطر شباهت آن با چارق (که روشن نیست که این واژه ربطی به جرق ترکی داشته باشد)، در نسخه ​ها تحریف شده است. یا این واژه در دوران ترکی​ زبان شدن آذربایجان رواج یافته است و نسخا بجای واژه​ ی شم یا یک واژه​ ی ایرانی دیگر، آن را با یک لغت دیگر (که شاید ترکی باشد) تعویض کرده است.

اما این نکته هم گفتنی است که انواع کفش​های گوناگون همیشه در حال تجارت بوده است و بازرگانان ایرانی به مناطق دور دست نیز سفر می‌کردند و شاید واژه​‌ای ترکی برای “پالیک/کفش” بخاطر تجارت مناطق ساسانی با خزرها در آذربایجان یا تجارت در دوران اسلامی رایج شده باشد. یعنی وجود یک لغت ترکی در مقابل چندین لغت ایرانی در زبان آذربایجان از لغتنامه‌​ی اسدی چیزی را نشان نمی‌دهد همانطور که وجود چند لغت ترکی در شاهنامه (قره‌​خان، خاقان..) نشانگر ترکی بودن زبان برخاست​گاه شاهنامه نیست.

به علاوه ​ی این، در گرشاسپ نامه، اسدی توسی در رابطه با ترکان می‌نویسد:

مزن زشت بیغاره از ایران زمین / که یک شهر او به ز ماچین و چین

به هر شه بر از بخت چیز آن بود/ که او در جهان شاه ایران بود

به ایران شود باژ یکسر شهان / نشد باژ او هیچ جای از جهان

از ایران جز آزاده هرگز نخاست / خرید از شما بنده هر کس که خواست

ز ما پیشتان نیست بنده کسی / و هست از شما بنده ما را بسی

وفا ناید از ترک هرگز پدید / وز ایرانیان جز وفا کس ندید

 قطران نیز بارها نام ایران را آورده است و شکی نیست آذربایجان را بخشی از ایران زمین می‌دانست، چنانکه خود او نیز در سفرش به آران، آذربایجان را جزو ایران و آران را جدا از ایران می‌داند: «تا به اران تویی، مدار عجب که به اران حسد برد ایران»

اسدی توسی که با آثار قطران آشنا بوده است، ترکان را نکوهش کرده است و آنها را در ماچین و چین می‌داند و ایرانیان را مقابل ترکان می‌داند. همچنین می‌دانیم که گرشاسپ نامه​ ی اسدی توسی در آذربایجان و یا نخجوان سروده شده است و همین نکته بسنده است که مردم آذربایجان در آن دوران ترک‌زبان نبودند و گرشاسپ​ نامه هیچ پیوندی با فرهنگ ترکان/اغوزان ندارد.

  • نویسنده : گروه فرهنگ و ادب آذرپژوه
  • منبع خبر : گروه فرهنگ و ادب آذرپژوه