گروه فرهنگ و ادب: رمان “کلیدر” آشکارا از فرقه‌ی دموکرات پیشه‌وری که وابستگی‌اش به استالین و شوروی مشخص بود، هواداری می‌کند. دولت آبادی در این رمان، مردم آذربایجان را که پیش از فرا رسیدن ارتش ایران، حساب خود را با اهالی فرقه تسویه نموده و آنان را به فجیع‌ترین شکل ممکن از آذربایجان بیرون راندند، با بدترین الفاظ مورد خطاب قرار داده است!

گروه جامعه: پیشرفت آینده و حال و روز  روانی هر جامعه ای، در گرو ادبیات آن جامعه است؛ اگر ادبیات جامعه، شادی و سرزندگی و کار و کوشش انسانی و پیشرفت و سازندگی و آشتی و آزادی و آزادگی و… را بستاید، در جامعه، همین ویژگیها را نهادینه خواهد کرد؛ و به وارون، اگر ادبیات جامعه، از سستی و واداداگی و اندوه و پریشانی و ویرانی و بی پروایی به کار و کوشش و… دم بزند، جامعه را دچار واپسگرایی و پریشانی خواهد کرد. از همین روی است که دیدگاه نویسنده‌ی ادیب، ارج و ارزش بسیار دارد و چنین نویسنده‌ای، باید خود را از هر گونه لغزشی، سخت بپاید؛ زیرا که لغزش نویسنده ، پریشانی جامعه‌ای را در پی خواهد داشت. از همین روی است که این گفتار، در نقد نکته‌ای آزارنده در خصوص فرقه‌ی دموکرات در کتاب کلیدرآقای محمود دولت آبادی نوشته می‌شود.

کلیدر، داستانی بسیار بلند، از محمود دولت آبادی، نویسنده ارجمند سبزواری است. این کتاب ۲۵۲۵ رویه ای، در ده جلد (پنج دفتر) چاپ شده است. نشر فرهنگ معاصر و نشر چشمه، ناشران کلیدر هستند و آنچه از این کتاب یاد خواهد شد، از چاپ سیزدهم ( ۱۳۷۸ خ ) همین ناشران است.

داستان، درباره دامداری به نام “گل محمد کلمیشی”  است که در پی رویدادی ناخواسته، کشته شدن یک روستایی، به نام او رقم می خورد و پسان، به گونه‌ای ناخواسته، به همراه عمو و خانواده اش، دست به خون دو تن گماشته دولتی می‌آلاید و پس از رویدادهایی، گرفتار زندان می شود. وی از زندان، به همراه چند تن دیگر می گریزد و رویدادهای خونبار دیگری، او را به شورش در برابر دولت می کشاند. گل محمد به همراه چندتن دیگر و گروهی از تفنگداران که پیرامون خود گرد می آورد، دست به دادگری به سود دامداران و روستاییان می زند و می‌کوشد ستمگران را گوشمالی بدهد. توانگران، نگران جان و دارایی خود، در برابر او همدست می شوند و کارکنان بلند پایه دولتی را برمی آغالند تا نیروهای بسیار برای سرکوب او گسیل نمایند. با نزدیک شدن زمان جنگ، گل محمد پیشنهادهای بسیاربرای گریز و یا پنهان شدن را نمی‌پذیرد و چون جنگ نیروهای دولتی را ، تنها با خود می‌داند، تفنگدارانش را از گرد سرمی پراکند و برای جلو گیری از ریخته شدن خون بیگناهان، از روستا به کوه می‌رود و در جنگ بانیروهای دولتی، خودش به همراه عمو و برادر کوچک و یکی از دو همسرش کشته می شود. به جز گل محمد، در کلیدر، درباره بسیاری کسان دیگر و پیوند آنان با یکدیگر و گل محمد و … به فراوانی سخن گفته شده است. زمان رویدادهای کلیدر سالهای ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ خ و جای رویدادها، پیرامون سبزوار و نیشابور است.

کسانی که کلیدر را خوانده‌اند، می‌دانند یکی از کسانی که در این داستان خودی نشان می دهد، پینه دوز بی‌خانمان آذربایجانی، به نام “ستار” است. او که در داستان روشن نمی شود، چگونه گذارش به خراسان افتاده، سخت دلبسته کارها و اندیشه‌های گل‌محمد می‌شود و در یاری دادن به او، از هیچ کاری دریغ نمی کند. از داستان چنین برمی آید که ستار پیشینه کار سیاسی و نظامی داشته و از هواداران فرقه‌ی دموکرات پیشه وری بوده است. ستار در هواداری از گل محمد تا بدانجا پیش می رود که حتی با پیش بینی کشته شدن گریز ناپذیر گل محمد و گروه اندکش، از گل محمد جدا نمی شود و در پایان داستان، تنها کس بیگانه با خانواده گل محمد که کشته می‌شود، هموست.

در رمان “کلیدر”، ستار از چهره های انساندوست و هوادار دادگری و مردمان ستمدیده است؛ از این روی، برای خواننده  داستان، پذیرش اندیشه‌های ستار ،آسان است. یکی از اندیشه های ستار که آشکارا باز نموده می شود، هواداری وی از فرقه‌ی دموکرات پیشه‌وری بنفرین شوریده بخت است. البته، در جلد پنجم کلیدر، ستار، در بازجویی ستوان غزنه، هموندی خود را در فرقه دموکرات نفی می کند؛ اما در پاسخ ستوان غزنه که می گوید دموکراتها می‌خواستند مملکت را به دست روسها بدهند، ستار می‌گوید: «آنها نمی‌خواستند این کار را بکنند. آنها می‌خواستند مملکت را از دست انگلیسها آزاد کنند!”(جلد پنجم-رویهء۱۰۹۶) البته درجای دیگر ،در میان پندارهای ستار، درباره واگذاری زنجان به ارتش دولت مرکزی چنین آمده است که: “من می گریستم وعمویم می گریست؛ وقتی که بی‌سلاح، از کنار خرمن تفنگهایمان بازمی‌گشتیم.” (خلع سلاح شدن هواداران فرقه دموکرات-جلددهم-رویهء۲۳۳۹) از این نوشته برمی آید که ستار، از فداییان خلق فرقه دموکرات یا ازهواداران زیناوند (مسلح) فرقه بوده است.

تا اینجا سخنی نیست؛ ستارپینه دوز به درست یا نادرست هوادار فرقه‌ی دموکرات بوده و اندیشه هایی درباره آن داشته بود. اما اوج سینه زنی نویسنده گرامی (آقای دولت آبادی) برای فرقه دموکرات جایی است که اندیشه ها و پندارهای ستار را به قلم می آورد و در بازگویی داستان واگذاری زنجان به دولت مرکزی چنین می گوید: [گیومه ها و نشانه های دوگانه تعجب از نگارنده است. افروز]

– چرا باید سلاحمان را تحویل”دشمن!!”بدهیم؟ چطورمی توانیم به شاه وحضرت اشرفش اطمینان کنیم؟ ارتجاع چه تعهدی در قبال ما دارد؟ (جلددهم-رویه۲۳۳۸)

– قشون [دولت مرکزی-افروز] تابن دندان مسلح بود. “اوباش رانده شده از شهر و پتیارگان و تبهکاران!!” ،در رکاب قشون به شهر یورش آوردند… هتک و غارت در گرفت…” قداره بندها و روسپیان و چاقوکشان و ملاکین و دیگر همگنانشان!!” به برکت همدستان حضرت اشرف [خواست نویسنده احمد قوام السلطنه است- افروز] ” دست تجاوز !!” به فتح شهری که تسلیم شده بود، برآوردند… دریدن سینه مردم؛ دریدن پهلوی همشهری؛ دریدن قلب شهر. (همان – رویه ۲۳۳۹)

– چطور به”روباهی !!” مثل حضرت اشرف اعتماد می کنید؟ (همان – رویه ۲۳۳۹)

– پس، ذلت تسلیم آغاز شد؛ ذلت تسلیم به ذلت. خوار و بی کس و بی یار، در چنگ و دندان ” گرگهای هار!!” (همان – رویه ۲۳۴۱ )

– نه! سلاح به حریف بسپارید و خود عقب بنشینید؛ ولایت خمسه، در تقسیم بندی کشوری، جزو آذربایجان نیست.

– ولایت خمسه جزو ایران که هست؛ ما چرا باید دروازه آذربایجان را به “دشمن!!”بسپاریم؟ (همان – رویه ۲۳۴۱)

– آزادی برای ایران… اما، نه بهای “مرگ آذربایجان!!” [از دید نویسنده، آمدن ارتش کشور به آذربایجان، برابر با مرگ آذربایجان است- افروز] ما قسمتی از آزادی هستیم؛ بگذارید از قسمتی از آزادی دفاع کنیم. (همان – رویه ۲۳۴۱)

– ما قول آزادی گرفته ایم؛ ما دست صلح را فشرده ایم.

– “دست شیطان!!” را هم مگر می شود فشرد؟ (همان – رویه های ۲۳۴۱ و ۲۳۴۲)

– نه ، این شکست هم نبود. فقط مرگ بود… (همان – رویه ۲۳۴۲)

– “مزدورهای سلطان محمود ذوالفقاری!!” مرغ و خروسهایم و گوساله ام و دخترم را به تاراج می بردند و من با چشمان مبهوت و ناباورم… (همان – رویه ۲۳۴۳)

– “بدان هنگام که سرم به نیزه بر آوردند [مگر در ۱۳۲۵ سپاهیان نیزه هم داشتند؟- افروز] و اوباش در پیرامونم به رقص و هلهله در آمدند… فقط بگویم: مردارها!” (همان – رویه ۲۳۴۳)

– “من آن بانوی بی بدیل بودم که در سرمای نگاه چشمان وقیح و گرسنه چپاولگران!! ، برهنه تن در کنار خیابان و نزدیک در شهربانی نگاه داشته شده بودم و سف [سف واژه پارسی است و نباید به گونه “صف” نوشته شود- افروز] اوباش نوبت هتک ناموسم را ، دست به لیفه تنبان داشتند. (همان – رویه ۲۳۴۳)

– من قطعه قطعه شده بودم؛ در کالبد کارگری در میاندواب  (همان – رویه ۲۳۴۳)

 – در پی تسلیم ام حکم داده شده بود: “جان و مال و ناموسشان حلال است.” پس من در سهند و در شبستر و در خلخال… قطعه قطعه شدم. (همان – رویه ۲۳۴۴)

– پیشواز قشون می رفتند… جنازه ها کنارخیابان افتاده بود. رهبران، نوکران از روی جنازه ها می گذشتند… کنار دیوار مسجد کبود، جنازه ها را بار گاری می کردند و می بردند تا بیرون شهر، در گورهای جمعی دفن کنند. از روی جنازه ها، قدمهای دو مرد – تسلیم خیانت – پیشواز می رفتند تاکلید “انقلاب!!” را تسلیم قشون کنند… اوباش سینمای شهر را به آتش کشیده بودند… هلهله‌ اوباش… (همان – رویه های ۲۳۴۴ و ۲۳۴۵)

البته آنچه آورده شد، بخشی از نوشته های نویسنده گرامی درباره “دموکراتهای دادگر و ارتش بی‌رحم و اشغالگر دولت مرکزی” می باشد وگرنه، از تجاوزها و تاراجها و کشتارهای بسیاری سخن رفته است.

همچنان که، از این نوشته ها برمی آید، اینها دیگر از بازگویی پندارها و اندیشه های ستار گذشته و سینه زنی و سوگواری نویسنده، درفرجام تیره و تباه “انقلاب!!” دموکراتهاست. از آنجا که کلیدر، کتابی داستانی است، کتابنامه و فهرست منابع ندارد تا دانسته شود که این آگاهی‌ها را نویسنده از کجابه دست داده است!

درباره فرقه‌ی دموکرات پیشه‌وری و چگونگی و پیامدها و فرجام فرقه و سرکردگانش، تاکنون کتابهای بسیاری نوشته شده است؛ همانند” تاریخ تجزیه ایران – دفتر یکم- تلاش نافرجام برای تجزیه آذربایجان – نوشته دکتر هوشنگ طالع” و یا “ما و بیگانگان- خاطره های نصرت الله جهانشاهلو افشار، معاون پیشه وری” و یا “آذربایجان در ایران معاصر- تورج اتابکی” و…

در وابسته و گوش به فرمان استالین بودن و پلیدی و پستی گردانندگان فرقه‌ی دموکرات هیچ تردیدی نمی‌تواند باشد. دوره یکساله چیرگی فرقه بر آذربایجان، دوره ای پرآشوب و تیره و تباه در تاریخ آذربایجان بود و اگر بخواهیم بر یک یک نوشته های آقای دولت آبادی انگشت نهیم و نادرستی آنها را با آوردن نوشته های کتابهای دیگر باز نماییم، سخن بسیار به درازا خواهد کشید. پس دوستداران را به کتابهای یاد شده و کتابهای دیگرازآن دست راهنمایی و اندیشه های نویسنده را نقد می کنیم.

– در همه شهرهای آذربایجان، مردم با شور و شادی بسیار به پیشواز ارتش کشورشان رفتند. در تبریز، سفی چند کیلومتری از مردم در بیرون شهر، برای پیشواز ارتش کشیده شده بود. چرا نویسنده، پیشوازکنندگان را خیانتکاران و اوباش نام می‌نهد؟

– احمد قوام السلطنه با رهانیدن آذربایجان از ستم بیگانه و دست نشاندگانشان، آن هم با دستانی تهی و با سیاستی درست و سنجیده، نامی نیک از خود در تاریخ ایران بر جای گذاشت. از یاد نبریم تنها بخش جهان که درجنگ جهانی دوم، به دست ارتش سرخ شوروی افتاد و پسان از چنگال استالین رها شد، شمال غرب ایران و آذربایجان بود؛ آنهم نه با جنگ و درگیری که با سیاستی درست و سنجیده! چرا نویسنده قوام السلطنه را “روباه” و دست او را “دست شیطان” می خواند؟

– چرا نویسنده ارتش آزادیبخش ملی و دولت مرکزی را “دشمن” و “گرگهای هار” و مردم آذربایجانی یاری کننده به رهایی آذربایجان را “قداره بندها و روسپیان و چاقو کشان” و کار آنان را “هتک و غارت و ذلت” می‌خواند؟

– در برخی شهرهای آذربایجان، هفت تا ده روز پس از پاکسازی شهرها از فرقه‌ی دموکرات و هوادارانش به دست نیروهای خود جوش و میهن پرست مردمی، هنوز ارتش دولت مرکزی نرسیده بود! چرا نویسنده از چنین مردم میهن‌پرستی، با واژه‌هایی زشت و زننده چون “اوباش رانده شده از شهر، پتیارگان، تبهکاران، روسپیان، قداره بندها،…” یاد می کند؟

– محمودخان ذوالفقاری، از بزرگان بسیار میهن پرست زنجان بود که در یکساله چیرگی فرقه‌ی دموکرات با جنگهای شبانه روزی و گذران در کوهها و دره ها، خواب و آسایش از فرقه‌ای‌ها ربوده بود؛ در یکی از پیکارهای خونین، نیروهای شکست خورده فرقه، از بیم سربازان ذوالفقاری که در پی آنان اسب می تاختند، خود را به سیلاب خروشان دره‌ای ژرف افکندند و سدها تن از آنان در سیلاب خروشان تباه و کشته شدند. آزادی زنجان و چند شهر دیگر آذربایجان، بر دست آن رادمرد ایراندوست و سربازان او – که جانفدای ایران بودند انجام شد. چرا نویسنده سربازان ذوالفقاری  را “مزدورها” و کار آنان را “تاراج مرغ و خروس و گوساله و دختر فلان روستایی” می‌خواند؟ بلی آنان مزدور بودند؛ مزدوران میهنی جاویدان به نام ایران ! و چه سرافرازیی بالاتر از این!

– کدام فقیه و در پی تسلیم کدام شهر به دولت مرکزی فتوای “جان و مال و ناموسشان حلال است” داده بود؟

– آن آزادی که ستار و همپالگی هایش، داغ نیسگل (حسرت) آن را به دل داشتند؛ از چه قماشی بود؟ سرکرده فرقه‌ی دموکرات درجایی گفته بود: “اگر تهران راه ارتجاع را برگزیند، بفرماید؛ خداحافظ، بدون آذربایجان! این حرف آخر ماست.” و در جایی دیگر از این هم آشکارتر گفته بود: “آذربایجان  ترجیح می دهد، به جای آنکه به صورت هندوستان اسیر درآید، برای خود ایرلند آزادی بشود.” آیا آزادی دلخواه ستار، از قماش این آزادی بود؟ یا از قماش همان آزادی بود که سرکردگان فرقه‌ی دموکرات دستور می دادند نویسندگان دوستدار زبان فارسی و کتابفروشان رویگردان از فروش کتابهای دلخواه فرقه را زندانی کنند؟ درجایی که فرقه‌ی دموکرات زبان جدا و نیروی نظامی جدا و وزارتخانه ها و … پدیدآورده و آذربایجان را از ایران جداکرده بود و در همه این کارها از یاریهای پنهان و آشکار شوروی و ارتش سرخ برخوردار بود، چگونه آذربایجان را به روس‌ها نسپرده بود و چگونه در اندیشه آزاد کردن ایران از دست انگلیسی‎ها بود؟ در جایی که سرهنگ قلی اف، در کنسولگری شوروی در تبریز، به پیشه‌وری می‌گوید: “آنکه تو را آورد، به تو می گوید: برو!” سخن گفتن از آزادیخواهی فرقه‌ای‌ها چه معنی می دهد؟ 

در رمان "کلیدر"، ستار آشکارا از فرقه‌ی دموکرات هواداری می‌کند. چگونه یک فرقه‌ی وابسته به استالین از منظر رمان‌نویس کشور اینقدر ستوده شده است؟
رمان “کلیدر”، آشکارا از فرقه‌ی دموکرات که وابستگی آن به استالین آشکار است، هواداری می‌کند.

پرسش‌های بسیار از این دست، از ذهن خواننده می‌گذرد و بهتر است تا دیر نشده نویسنده، خودش درباره نوشته‌هایش روشنگری کند.

پیش از آقای دولت آبادی، صادق هدایت، نویسنده پرآوازه، همزمان با بلوای فرقه دموکرات، به کوششهای سیاستمداران دولت ایران در برابر فرقه دموکرات، سخت تاخته و با واژه هایی نادرخور، کار آنان را لجن مال کرده بود که البته، پس از گذشت زمانی کما بیش کوتاه از دیدگاه نادرست خود پشیمان و رویگردان شد. پس آقای دولت آبادی نوآوری نکرده و دو دیگرداستان نویسی است که چنین دیدگاهی درباره فرقه دموکرات، بر زبان آورده است.

یادگلایه یکی از گردانندگان فرهنگی کشور افتادم که چندسال پیش گفته بود (نقل به مضمون): “بانو سیمین دانشور در کتاب داستانی “سووشون” توصیف‌هایی زشت و زننده از عشایر بویراحمدی کرده است که هرکاری می کنیم، نمی توانیم از ذهن مردم بزداییم.”این است تاثیر کار نویسنده!

نیز یادم از ارنست همینگوی، نویسنده آمریکایی برنده جایزه نوبل آمد که در کتاب “ناقوسها برای که به صدا درمی‌آیند؟” آمریکائیانی را که همراه با آزادیخواهان دیگرکشورها برای یاری دادن به اسپانیاییان در برابر فاشیستهای فرانکو به اسپانیا رفته بودند به شیوه ای نادرست و ناراست وصف کرده بود؛ درپی نشرآن کتاب، غریو اعتراض بسیاری خوانندگان برآمد.

اگر همینگوی سخنانی نادرست نوشته بود، از آن روی بود که از دور، دستی برآتش داشت و اسپانیایی نبود. اما آقای دولت آبادی ایرانی است و می توانست از کسانی که گواه رویدادهای زمان فرقه بودند درهمان زمان نگارش کلیدر (۱۳۴۷تا۱۳۶۲خ) پرس و جوکند و یا کتابهای بسیار نشرشده در این باره را بخواند؛ که شوربختانه، چنین کارهایی نکرده و این سخنان نادرست و ناروا را برقلم رانده است.

شیوه نگارش کلیدر و برخی صحنه آراییهای نویسنده  بسیار دلاویزاست و بنده با نوشتن این گفتار، در اندیشه دست رد نهادن بر سینه نویسنده گرامی و کتاب کلیدر-که به زبانهای چندی برگردانده شده است.- نیستم و البته ناقد ادبی هم نیستم تا به ارزیابی کلیدر از آغاز تا پایان بپردازم. امید که نویسنده، با بازنگری در کتابش، این نادرستی‌ها را برای چاپهای آینده کتاب بپیراید./ دکترداریوش افروزاردبیلی

  • نویسنده : گروه فرهنگ و ادب آذرپژوه
  • منبع خبر : آذرپژوه